اسفنجان
سلام
امیدوارم حالت خوب باشد و اگر از احوال ما پرسان باشی ملالی نیست جز دوری شما
دیگر چیزی نیست یعنی همه آن چیزی که باید باشد همین جمله ای است که بالا گفته ام باید این روزها چه چیزی بگویم یا چه فکری داشته باشم دنیای وحشی بی وجدان دارد آتش می گیرد و اگر بخواهی راستش را بگوئی باید همان لحظه آتش بگیری از درون بسوزی از درون از بین بروی چگونه ممکن است این همه بی شرافتی را ببینی و بعد آتش نگیری دنیا برای شرافت هیچ ارزشی قایل نیست هرچقدر هم که همه آدمهای دور و نزدیک فریاد کنند که شریف اند و برای شرف ارزش قایل اند تا در عرصه واقعیت از آنها شرافت نبینی این حرفها هیچ ارزشی واقعا هیچ ارزشی ندارد باز سر درد و دلم باز شد یعنی وقتی یک گوش شنوا پیدا می کنم دست از صحبت کردن برنمی دارم میدانی نمی توانی نگوئی و گاهی هم نباید بگوئی اما گفتن خیلی بهتر از نگفتن است باید ناگفته ها را فریاد کرد و ما از بس نگفته ایم آتش گرفته ایم
راستی اسفنجان نام محلی قدیمی ماست محله ای که امروز دیگر بسیار تغییر یافته است حتی دیگر آن بوی خوش را هم ندارد اما برای من خاطرات جالبی دارد و همین باعث شد تا نام وبلاگم را بگذارم اسفنجان به امید تکرار آن خاطرات قدیمی و خوب
باقی بقای شماست مراقب خودت باش